دیرگاهیست....
بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی......
عادت کرده ایم به زمین......
زمین جای گرم و نرمیست.......
چه خیال اگر چشمهایمان را خواب.......
چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است.......!
آسمان گفت: پروردگارم مرا سر بلندترین پدیده ی خلقت آفرید.
زمین گفت: پروردگارم اشرف مخلوقات را از خاک من آفرید.
آسمان گفت: کروبیان و ملائکه خانه در عرش من دارند.
زمین گفت: عزیز کروبیان و عصره خلقت خانه در بطن من دارند.
آسمان گفت: قیمت من بر تو را، همین بس، که دستها رو به من بالا برده می شوند برای عبادت.
زمین گفت: شرافت من را همین بس که پیشانی بر خاک من نهاده می شود برای عبادت.
آسمان سکوت کرد و با تبختر به زمین نگریست.
زمین مشتی تربت برداشت و هنوز کلمه ای نگفته بود که بغض آسمان ترکید و با تمام شکوهش به احترام بوسیدن تربت بر زمین خم شد.
خوشا آن ساحل امنی که یارت در برت باشد
لبت درگیر لبهایش هوایش در سرت باشد...
بی نقاب باش ،گاهی فقط شبیه خودت !!
همیــن..!!
نگاه کن...
آن دور دستها ...
یکی تنها به انتظار ایستاده...
لبخندی عاشقانه را....!!
دستی برایش تکان بده...
تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش..!!
خودكار هاي روي باجه بانك ها را ديده اي ؟
شده ام درست مثل آن ها يا هيچ نمي نويسم .....
يا هر چه مي نويسم تكراري است .....
همه در يك سبك و سياق اند ....اعداد و اسم ها و آدرس ها .....
خدایا دوستانی دارم که جزو بهترین بندگانت هستند به ابروی انها ابرویم را فزونی بخش و به عزتشان عزتم را افزون کن در میان خلقت عزیزترینشان گردان...........
ديوانه ام مي كند .....
فكر اينكه ....زنده زنده ......نيمي از من را ......
از من جدا كنند ......
لطفا" ......تا زنده ام بمان
زندگے شبیه شعرے است
قافیه هایش با من
تــ♥ــو فقط
همیشه
ردیف باش...........
مداد رنگـ ـے هامـ ـون رو با هم تقسیــ ـــ ـم کردیــ ـ ـــم
"مَ ـن" و "تـ و" ُ مداد رنگـ ـےها همیشه با هـ ــ ـم بودیــ ــ ــم
ببیـــ ـن مداد رنگـ ـے ها رو
بعد از این همه ســ ــــ ـــال
هنوز بــ ـه همون رنگاے قدیمـ ـــ ـین
اما نمیــ ــدونم چرا تـ ــ ــــو
روز بــ ــه روز کمرنگــــــ تر میشے.........
وقتي دلت گرفته ،
وقتي غمگيني ،
وقتي از زندگي سيري ......
حواستو خيلي جمع كن چون طعمه خوبي هستي !
عاشقت خواهم ماند..............بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنکه بگویم . درد دل خواهم گفت............بی هیچ کلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی . در آغوشت خواهم گریست.......بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی . این گونه شاید احساسم نمیرد
نگاه تو سيب است
و من
نيو تني بيچاره
بي خواب از كشف جاذبه ......
حلقه ی دستانت را که بر کمرم میزنی
زیباترین اسارت زندگی من است.........
آدمها چه راحت با جابجایی یک نقطه از خدا جدا می شوند!
baxgorg...
ما را در سایت baxgorg دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : baxgorg baxgorg بازدید : 213 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت: 18:16